۱
plusresetminus
تاریخ انتشارجمعه ۲۵ مهر ۱۴۰۴ - ۱۶:۳۸
کد مطلب : ۱۷۴۰۱۱
کتابخانه نفت ما

تابستان همانسال ناصر تقوایی

در مجموعه داستان تابستان همانسال، ناصر تقوایی به روایت زندگی جامعه‌ی کارگری آبادان در وقایع دهه‌ی ۱۳۳۰ به سبک روایت همینگوی می‌پردازد. این کتاب را تقوایی به صفدرتقی‌زاده مترجم آبادانی تقدیم کرده بود که در ۸۹ سالگی در ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ درگذشت.
تابستان همانسال ناصر تقوایی

کتابخانه نفت ما را این هفته به نویسنده و کارگردان بزرگی اختصاص می‌دهیم که در آبادان متولد شد و رد پای نفت در برخی آثارش آشکار است و چند روزی از درگذشت او می‌گذرد. کتاب تابستان همانسال نخستین کتابِ منتشر شدهٔ ناصر تقوایی است که به عنوان یک مجموعهٔ داستان‌ شامل ۸ داستان کوتاه در سال ۱۳۴۸ توسط انتشارات لوح منتشر شد و سالهای اخیر انتشارات ثالث، دوباره آن را چاپ کرد.

در مجموعه داستان تابستان همانسال، ناصر تقوایی به روایت زندگی جامعه‌ی کارگری آبادان در وقایع دهه‌ی ۱۳۳۰ به سبک روایت همینگوی می‌پردازد. این کتاب را تقوایی به صفدرتقی‌زاده مترجم آبادانی تقدیم کرده بود که در ۸۹ سالگی در ۲۳ مرداد ۱۴۰۰ درگذشت.

جملات و دیالوگهایی با رنگ و بوی نفت در این کتاب جالب است: باور نکردنی بود کشتی‌های اسکله‌ی ۷ عوض بشکه‌های قیر آدم بار کنند. پشت سر مردم، بلندتر از فریادها، دودکشهای سربی رنگ پالایشگاه بود، بی شعله‌ی نارنجی.

در داستان ششم این کتاب، کارخانه‌ها تعطیل شده بود و خارجی‌ها داشتند می‌رفتند. راوی مأمور خارجیهایی بود که می‌رفتند. خارجیها را می‌شمردند و عرشه را کنترل می‌کردند. راوی با پسرکی که روی چمدانش نشسته و کلاهش را سایبان گلهای میخک دستش کرده وارد گفت‌وگو می‌شود و به او می‌گوید که نوبتش است و باید سوار شود. از جوابهای پسرک معلوم می‌شود که منتظر پدرش است. پدرش رفته برای گلها جا درست کند. پسر نگران گلهاست که بعد از او می‌مانند. مرد مأمور به پسرک قول می‌دهد که گلها را پسر نداشته‌اش آب خواهد داد. پسر خوشحال از اینکه مراقبی برای گلهایش یافته است به عرشه‌ی کشتی می‌رود و از روی عرشه به مرد مأمور دست تکان می‌دهد.
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما
کد امنيتی