در روزگاری که نامها عوض میشوند اما دردها پا برجا میمانند، جوانانی را میبینیم که دیروز بر صندلی خدمت نشسته بودند، اما امروز پشت درهای بسته ادارات، در صف انتظار بیپایان کار، خیره به سرنوشتاند. مردانی که نه بیکفایت بودند و نه بیتجربه؛ فقط جرمشان این بود که دولت عوض شد، سلیقهها تغییر کرد، و باز هم قربانیان اصلی، مردم شدند.
دولت که نو میشود، بوی تصفیه میآید؛ انگار که شایستگی در گروی رنگ سیاسی است، نه در پرونده خدمت و وجدان کاری حالا بسیاری از همان نیروهای با سابقه، با دستان خالی به خانه بازگشتهاند؛ نانآورانی که نگاه نگران همسر و فرزند، هر روز تنشان را میلرزاند.
اینان کجای معادلاتند؟ در کدام بند از شعارهای عدالتمحور جای گرفتهاند؟ کدام تریبون صدایشان را بازتاب داده؟ نه اصولگرا ماندهاند و نه اصلاحطلب، چرا که درد نان، دیگر مجالی برای بازیهای سیاسی نمیگذارد.
برای مردم، این دو واژه مدتهاست بیمعنا شدهاند. آنچه معنا دارد، امنیت شغلی است؛ سفره پر، و آیندهای روشن اما گویا این دغدغهها تنها در ایام تبلیغات شنیده میشود و پس از آن، همهچیز در ازدحام میزها و منصبها گم میشود.
مسئولان، چه اصلاحطلب و چه اصولگرا، تنها به هنگام تقسیم قدرت، مرزبندی میکنند. مردم اما، از دیرباز، مرز مشترکشان درد بوده، رنج بوده، بیکاری و بیپناهی.
جوانی که روزی با امید وارد اداره شد، امروز با شرم از کنار همان ساختمان عبور میکند. گویی گذشتهاش هم دیگر به رسمیت شناخته نمیشود. این است میراث سیاستزدگی بیمهار؛ جایی که انسان، ابزار است، نه ارزش.
آیا وقت آن نرسیده که ملاکها تغییر کند؟ که بهجای خطکشی جناحی، معیار، کارآمدی و انسانیت باشد؟ آیا وقت آن نیست که بپذیریم ثبات شغلی، نه لطف دولتها، بلکه حق مسلم شهروندان است؟
مشاور حقوقی و پژوهشگر اختصاصی نفت ما
دولت که نو میشود، بوی تصفیه میآید؛ انگار که شایستگی در گروی رنگ سیاسی است، نه در پرونده خدمت و وجدان کاری حالا بسیاری از همان نیروهای با سابقه، با دستان خالی به خانه بازگشتهاند؛ نانآورانی که نگاه نگران همسر و فرزند، هر روز تنشان را میلرزاند.
اینان کجای معادلاتند؟ در کدام بند از شعارهای عدالتمحور جای گرفتهاند؟ کدام تریبون صدایشان را بازتاب داده؟ نه اصولگرا ماندهاند و نه اصلاحطلب، چرا که درد نان، دیگر مجالی برای بازیهای سیاسی نمیگذارد.
برای مردم، این دو واژه مدتهاست بیمعنا شدهاند. آنچه معنا دارد، امنیت شغلی است؛ سفره پر، و آیندهای روشن اما گویا این دغدغهها تنها در ایام تبلیغات شنیده میشود و پس از آن، همهچیز در ازدحام میزها و منصبها گم میشود.
مسئولان، چه اصلاحطلب و چه اصولگرا، تنها به هنگام تقسیم قدرت، مرزبندی میکنند. مردم اما، از دیرباز، مرز مشترکشان درد بوده، رنج بوده، بیکاری و بیپناهی.
جوانی که روزی با امید وارد اداره شد، امروز با شرم از کنار همان ساختمان عبور میکند. گویی گذشتهاش هم دیگر به رسمیت شناخته نمیشود. این است میراث سیاستزدگی بیمهار؛ جایی که انسان، ابزار است، نه ارزش.
آیا وقت آن نرسیده که ملاکها تغییر کند؟ که بهجای خطکشی جناحی، معیار، کارآمدی و انسانیت باشد؟ آیا وقت آن نیست که بپذیریم ثبات شغلی، نه لطف دولتها، بلکه حق مسلم شهروندان است؟
مشاور حقوقی و پژوهشگر اختصاصی نفت ما